سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فدک


نوشته شده در دوشنبه 90/10/12ساعت 9:24 عصر توسط نرمین صادقی نظرات () |

در غزل ذیل گویا حافظ اشاره به شهادت امام حسین و سر بریده امام دارد و اشاره به تشنگی اباعبدالله می کند و می گوید که ولی شناسان از این ولایت رفتند و....


زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/10/12ساعت 9:23 عصر توسط نرمین صادقی نظرات () |


نوشته شده در دوشنبه 90/10/12ساعت 9:20 عصر توسط نرمین صادقی نظرات () |

مقام معظم رهبری روایتی زیبا از منقلب شدن حضرت امام خمینی(ره) پس از مشاهده کمک دانش‌آموزان برای امور دفاع مقدس نقل کرده‌اند.

به گزارش شبکه ایران،‌ آنچه می‌خوانید، روایت رهبر معظم انقلاب است از منقلب‌شدن حضرت امام خمینی(ره) با مشاهده کمک دانش‌آموزان برای امور دفاع مقدس؛ از سوی پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای منتشر می‌شود:

"او براى خودش عنوان و بهره‌اى قائل نبود. آن دستى که توانسته بود تمام سیاست‌هاى دنیا را با قدرت خویش تغییر دهد و جابه‌جا کند، آن زبان گویایى که کلامش مثل بمب در دنیا منفجر مى‌شد و اثر مى‌گذاشت، آن اراده نیرومندى که کوههاى بزرگ در مقابلش کوچک بودند، هر وقت از مردم صحبت مى‌شد، خودش را کوچکتر مى‌انگاشت و در مقابل احساسات و ایمان و شجاعت و عظمت و فداکارى مردم سر تعظیم فرود مى‌آورد و خاضعانه مى‌گفت: مردم از ما بهترند. انسانهاى بزرگ همین‌گونه‌اند. آنها چیزهایى را مى‌بینند که دیگران نمى‌توانند و یا نمى‌خواهند رؤیت کنند. گاهى در مقابل کارهایى که به نظر مردم معمولى مى‌آید، آن روح بزرگ و آن کوه ستبر تکان مى‌خورد و مى‌لرزید.
هنگام جنگ، بچه‌هاى مدرسه در نماز جمعه‌ى تهران، قلک‌هاى خود را شکسته بودند و پولهایش را براى جنگ هدیه کرده بودند. فرداى آن روز که خدمت امام(ره) رسیده بودم، ایشان را در حالى که چشمهاى خدابینش از اشک، پُر شده بود، دیدم؛ به من فرمودند: کار این بچه‌ها را دیدى؟...
به قدرى این کار به نظرش عظیم آمده بود که او را متأثر ساخته بود."

 


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30ساعت 7:25 عصر توسط نرمین صادقی نظرات () |

در حالات مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء که از بزرگان علماء در قرن سیزدهم و ساکن نجف اشرف بوده، آمده است:
در یکی از شبها که برای «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: «برخیز به حرم مطّهر مشرّف شده در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید، بعد، مشرّف می‌شوم».
فرمود: «نه، من اینجا ایستاده‌ام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم».
آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. کنار درب صحن مطّهر که رسیدند، آنجا مرد فقیری را دیدند نشسته و دست سؤال از برای گفتن پول از مردم باز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاده و رو به فرزندش فرمود: «این شخص در این وقت شب برای چه اینجا نشسته است؟» گفت: «برای تکدّی از مردم». فرمود: «آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟».
گفت: «احتمالاً مقداری ناچیز».
فرمود: «درست فکر کن ببین، این آدم برای یک مبلغ بسیار اندک کم ارزش دنیا آن هم محتمل، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم باز کرده است!
آیا تو، به اندازه این شخص، اعتماد به وعده‌های خدا درباره شب خیزان و متهجّدان نداری که فرموده است:
«احدی نمی‌داند که به پاداش عملشان چه چشم روشنی‌ها برای آنان، ذخیره گردیده است». (سوره سجده، آیه 17)
گفته‌اند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار از آن دل زنده و بیدار، آن چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد!»


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/18ساعت 9:33 عصر توسط نرمین صادقی نظرات () |

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو موضوعی
سایر امکانات
لوگوی دوستان